امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

روشنایی خونمون

آن روز که تو آمدی

آن روز خداوند بهترین هدیه را به من داد و تو آمدی !
توآمدی و شرق دلم به برق نگاهت مطلع هزاران هزار خاطره شدو
توآمدی و روز های شادی بیشتر شد و لحظه ها پرشور تر و گلها زیباتر شدند و پر رنگ تر
و خورشید تابیدن گرفت ، حتی در شبهایم
توآمدی و تنهایی رفت و دلم به بهانه ی تو جوانه های امید می زند     پی در پی
توآمدی و شور زندگی در رگهایم جاری تر شد
ومن بی باک تر از قبل به استقبال هر آن چیری می روم که ضامن آرامشت باشد.
توآمدی و آرزوهایم رنگ آسمانی گرفت 
توآمدی و دلم وسیع تر شد، به وسعت بزرگترین آرزوها برای تو
تو آمدی و من جسورتر شدم عاشق تر، امیدوارتر و لایق تر
 تو آمدی بهشت من و من "مادر شدم "
و ازخدای مهربانم سپاسگذارمبرای این همه بهترین ها

شیرین زبونی مادر

نمی دونی چقدر شیرین زبونی مادر جان  اصلاحات و تکه کلام های خودت داری  و با یه لهجه خاصی صحبت می کنی که نظر همه بهت جلب می شه الان که دارم این مطلب می نویسم با یاد اوریش خندم گرفته    و کلا اهل تغییر چهره هستی و مدام با اجزای صورتت صحبت میکنی. مثلا هر یه جمله ای که می گی بعدش می گی خووووب و شنوده حتما باید بگه خوب بعضی وقتا صورت من این شکلی می شه بس که می گم خوب البته ناگفته نماند شدیدن مبادی آداب هستی  و از الفاظ: لطفا ، خواهش می کنم، ممنون و ... با جدیت استفاده می کنی فقط نمی دونم چرا با سلام و روبوسی مشکل داری ؟    ...
3 بهمن 1396

من مادری شاعرم

من مادری شاعرم  دستهایم عطر ریحان دارد  در من باغی گسترده است پر از خیال های مادرانه  نرگس چشمانت رویاهایم را به گل می نشاند  و من از نجوای روحت مادرانه هایم را می چینم.    ...
3 بهمن 1396

اینم یه عکس قدیمی

این عکس برای دو سال پیش عروسی آقا حامد دوست بابا جون عباس تو شهر خمین  خیلی ام خوش گذشت... شما به اخم امیر حسین توجه نکنید. (آخه کفشش به پاهاش تنگ شده بود .)   ...
25 ارديبهشت 1396

جملات گویا

جملات قصار امیر حسین :   مامان بیا باهم بازی کنیم چشم امیر حسین به موتوری که کنار من پارک می کنه ... نزنی به مادرم. پس چرا هی زنگ می زنی  هان وقتی با دایی احمدش دعواش می شه بادکنکی که داییش براش باد کرده می یاره و می گه اصلا باد بادکنکم خالی کن  نمی خوام باد تو توش باشه.  وقتی عمه ساراش برای بار دوم احوال دایی احمد که تصادف کرده می پرسه می گه : دفتم دیده عمه   عمو مرتضی وقتی می خواد که امیر حسین پسرش باشه می گه : خودت برو زن بخر ، پسرم بخر     ...
25 اسفند 1394

جملات گویا

جملات قصار امیر حسین :   مامان بیا باهم بازی کنیم چشم امیر حسین به موتوری که کنار من پارک می کنه ... نزنی به مادرم. پس چرا هی زنگ می زنی  هان وقتی با دایی احمدش دعواش می شه بادکنکی که داییش براش باد کرده می یاره و می گه اصلا باد بادکنکم خالی کن  نمی خوام باد تو توش باشه.  وقتی عمه ساراش برای بار دوم احوال دایی احمد که تصادف کرده می پرسه می گه : دفتم دیده عمه   عمو مرتضی وقتی می خواد که امیر حسین پسرش باشه می گه : خودت برو زن بخر ، پسرم بخر     ...
25 اسفند 1394

دعای مادرانه

خدایا این طور دعاها از دهان من خیلی بزرگ تر است اما ... به این کوچک من ، رنگ خودت را بزن ، رنگ خود خودت را . می شود یعنی ؟! ...
27 آبان 1394

دایره المعارف امیر حسین

بهشت من ....  سلام عزیز تر از جانم ، بهشت من ببخش مرا که  این روزها سخت درگیر کارهای اداره هستم و کمتر فرصت می کنم در کنارت باشم ، اما خدا می داند لحظه لحظه زندگیم به امید بودن تو سپری می شود و من دیگر بی تو هیچم .... تو دوساله شدی و من در این دوسال هزار مرتبه مردم و زنده شدم ، هربار که گریه کردی، زمین خوردی، تب کردی، سرفه کردی و جایی از بدنت زخم یا کبود شد... گلم به یاد صدای خنده هایت غرق در شادی می شوم همشه بخند مادر همیشه بخند .... امروز تو دوسال و بیست ویک روزه هستی و بسیار با مزه و شیرین صحبت می کنی ...  اتاق = تتخ سیب =بیس ماشین = ماچین پارک = باب سارا = دالا بوس = بوش مرغ = مخ چایی = دایی ...
17 خرداد 1394

من مادرت هستم...

عزیزترینم، فرزندم من مادرت هستم .... من با عشق ، با اختیار، با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد ، هدایت می کند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و درآغوشش می گیرد ، من یک مادر هستم هیچکس مرا مجبور به مادری نکرده است من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را، تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه ی حجم سکوتی ، که گاه از خود گذشتگی نامیده می شود .... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد .... من نه بهشت می خواهم نه آسمان و نه زمین .... من مادرم ، همانکه خالقم ذره ای از عظمتش رابه من بخشید تا تجربه کنم حس بزرگی و لامتناهی شد...
17 خرداد 1394