امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

روشنایی خونمون

دایره المعارف امیر حسین

بهشت من ....  سلام عزیز تر از جانم ، بهشت من ببخش مرا که  این روزها سخت درگیر کارهای اداره هستم و کمتر فرصت می کنم در کنارت باشم ، اما خدا می داند لحظه لحظه زندگیم به امید بودن تو سپری می شود و من دیگر بی تو هیچم .... تو دوساله شدی و من در این دوسال هزار مرتبه مردم و زنده شدم ، هربار که گریه کردی، زمین خوردی، تب کردی، سرفه کردی و جایی از بدنت زخم یا کبود شد... گلم به یاد صدای خنده هایت غرق در شادی می شوم همشه بخند مادر همیشه بخند .... امروز تو دوسال و بیست ویک روزه هستی و بسیار با مزه و شیرین صحبت می کنی ...  اتاق = تتخ سیب =بیس ماشین = ماچین پارک = باب سارا = دالا بوس = بوش مرغ = مخ چایی = دایی ...
17 خرداد 1394

من مادرت هستم...

عزیزترینم، فرزندم من مادرت هستم .... من با عشق ، با اختیار، با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد ، هدایت می کند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و درآغوشش می گیرد ، من یک مادر هستم هیچکس مرا مجبور به مادری نکرده است من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را، تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه ی حجم سکوتی ، که گاه از خود گذشتگی نامیده می شود .... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد .... من نه بهشت می خواهم نه آسمان و نه زمین .... من مادرم ، همانکه خالقم ذره ای از عظمتش رابه من بخشید تا تجربه کنم حس بزرگی و لامتناهی شد...
17 خرداد 1394

شاهکارهای پسر

سلام پسر شیطون من مامان جان هنوز چند روزی به  یکساله شدنت مانده که تاتی تاتی راه میری ، نماز می خونی و تا به امروز lcd مامانی اینارو به طور کامل داغون کردی و برای خودمونم پر از خط شده ( لازم بذکر است در تمامی این مراحل کنترل شده بودی و مدام جلوی خراب کاری هات گرفیتم.) کل خونه رو جارو دستی (نپتون) می زنی (بین خودمون باشه  داشتی جارو می زدی گلدون دایی مرتضی افتاد شکست ) شیطون بلای من،  تو 6 ماهگی کامل می شستی و 7 ماهگی ام قشنگ قشنگ چهار دست و پا می رفتی الانم با اون صدای دلنشینت مامان ، می می ،  نه نه ، دادا ، الله، علی ، بابارو با درک معنی تلفظ می کنی . جونم بگه برای پسرم که عاشق آهنگ و حرکات ...
7 ارديبهشت 1393

دلتنگی های مادرانه

سلام زندگیم الان که دارم این مطلب برات می نویسم تو خونه مامانی منم اداره ... حال خراب و چشم گریانی دارم ، دلم برات تنگ شده جونم .... امروز داشتم به همکارا می گفتم که امیدوارم امیر حسینم درک کنه این دوری ها فقط به خاطر اینده خودش که تو رفاه بیشتری باشه ولی اقای معنوی که خودش مادر شاغلی داشته گفت این حرفا نیست و تو حاضری امکانات رفاهی کمتری داشته باشی اما من کنارت باشم ... عزیزم ار اعماق وجودم دوست دارم و دونه دونه قطرات اشکم گواهی به این موضوعه نفسم، می دونم که مامانی و بابا حاجی تمام تلاش خودشون برای راحتی شما می کنن و حتی خیلی وقتا خیلی بهتر از من مراقبت هستن اما... اما یه موضوعی داره من رنج می ده چی هستش  نمی دو...
28 دی 1392

مرخصی زایمان به پایان رسید

سلام مرخصی زایمان 6 ماه تمام شدوای وای وای وای ... امروز 12 روزه که امیر حسینم صبح ها می برم خونه مامانم البته دوسه روزیش پیش بابایش بوده. خدایا خدایا خدایا دلم برای پسرم تنگ می شه ، خدایا خدایا خدایا دل نگران امیر حسینمم. ولی مامانی میخوام بدونی همه این سختی هارو فقط به خاطر آینده تو با جون و دل تحمل می کنم  امیدوارم بهترین راه انتخاب کرده باشم .  اینم عکسی از آخرین روزی که باهم بودیم . پسرم از فردا باید 7 صبح از خواب پاشه .... ...
12 آذر 1392

متنی برای آینده

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی.......
2 مهر 1392